اریانااریانا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

ستاره زندگیم

خانواه عزیزم دوستتان دارم

سلام عزیزم امروز خواستیم برگردییم خونه بابا مصطفی خاله پری نذاشت اریانا جونی بادوقلوها داره بازی میکنه اسم همه رو یاد گرفته فدای حرف زدنت عزیز دلم فرداشب خونه دایی بابایی مهمونیم اگه خدابخواد میرییم بابایی نباشه خوش نمیگذره ولی باید ادب رعایت کرددایی بابایی خیلی مهربون من خیلی دوسش دارم اباجم خداکنه هیچ وقت مریض نشی تن همتان سالم ولبخند از لبانتان کم نشه امین خدایا چه خوبه پیش خانوادمونیم خدایا این لذت وهیچ وقت ازم نگیر ناز گلم خیلی خداروشکر راضیه وشاده بابچه ها  خداحفظت کنه شیرین زبانم     ...
8 شهريور 1391

نامه به عشقم

دانیال دوست دارم عزیزم جایت خیلی خالیه ممنون که به خاطر من ودوخترمون به خودت سختی تنهایی میدی   دوسسسسسسسسسسسسسست داررررررررم ...
7 شهريور 1391

سفر کرمانشاه

سلام عزیزمامان بیستم ماه مبارک رمضان شهرخودمون بودیم روز اول خونه بابای باباجونت بودیم شبش بابایی ماروبرد خونه بابا مصطفی خیلی جالب بودبه خاطر ماه مبارک من خیلی اذیت شدم حالشونداشتم باخانوادم زیاد صحبت کنم خیلی بی حال شده بودم خداروشکر ماه مبارک رمضان تموم شد عروسی عموهات به خوبی برگزارشدمامانم این روزا سیر ندیدم ندیدم٣١عروسی بود یکم واسه عمل خواهر جونم رفتن کرمانشاه تاپنجم بیمارستان شهدا بودن روز دوم اجی جونم عمل شد سه تایمون رفتیم پیشش  وقت ملاقات تمام شده بودبابایی رونذاشتن بیاد بخش زنان من وخودت رفتیم ٦تا٧ اونجابودیم بعدبرگشتیم الاندارم مینویسم خانه خاله پری جون هستیم خداروشکر خوبه خوبترم میشه  بابایی مارو گذاشت ...
7 شهريور 1391